حبه قند دارد دندان میآورد. کلافه است. و نظم خواب و زندگی خودش و ما را به هم ریخته. مثلا ساعت سه نیمه شب بیدار میشود و یکطوری آواز میخواند و هر چیز را به دندان میکشد که انگار نه صبح است و چای ناشتا و نان پنیر گردو را میل کرده و چای دوم را ریخته و هوس آواز هم کرده.
با اینکه امروز اینطور شروع شد و البته من ساعت شش صبح شیفت را تحویل گرفتم و برادر هم به ما پیوست و ... زمان آنقدر زود گذشت که یوسف گفت مامان چرا میگویی ناهار! وقتی گفتم ظهر شده و وقت ناهار است باورش نمیشد. گفت امروز خیلی زود نگذشت؟ درست میگفت. من کار مفید زیادی نکرده بودیم، اما زمان به سرعت گذشته بود.
بعد فکر کردم زمان برای من وقتی که پروژه کاری ندارم همیشه همینطور میگذشت. و ربطی به دوران قرنطینه و غیر آن ندارد. تازه الان وقت آزادم هم بیشتر شده. چون همسر خانه است و همراه است. پس چرا تعجب میکنم؟
بعد گفت که خوشبحال فلان کشور که الان تازه از خواب بیدار شدن! (بچهام هنوز نمیداند فرق تهران و ایران را و ماشاالله به موقعیت جغرافیایی و زمانی بیشتر کشورها هم مسلط است!)
در دلم گفتم خوشبحال من که تا چند ساعت دیگر شما میخوابید و زمان میشود مال خود خودم!
با اینحال هی رفتم و آمدم جدول برنامهریزی که چند شب پیش با مدادرنگیهایم در دفترم نوشتم را نگاه کردم و تا توانستم انجام دادم و خانهاش را رنگ کردم.
شب که شد هنوز خانههای زیادی مانده بود که خالی مانده بود.
داشتم به خودم سخت میگرفتم؟ یعنی خارج از ظرفیت من است این همه برنامه ریز ریز؟ یا کافی است خودم و بدنم به آن عادت کنیم؟
این قرنطینه تا حالا که برای جدول رنگی رنگی من خوب بوده.
پیشنهاد میکنم اگر شلوغید و نمیتوانید برای کارهایتان برنامه ریزی کنید یک کتاب خوب از «طاقچه» دانلود کنید و بخوانید.
کتاب روش بولت ژورنال، ردیابی گذشته، سازماندهی حال، طراحی آینده
نوشته رایدرکارول، ترجمه زهرا نجاری، انتشارات کوله پشتی.
پ.ن. اولین کتاب غیرچاپیام را امشب خریدم و خواندم. همیشه فکر میکردم نمیتوانم یک کار غیرچاپ شده و روی کاغذ آمده بخوانم و روی آن تمرکز کنم. مثل اینکه اشتباه میکردم. ممنون کرونا!