گاه دو سر یک طیف ایستادهایم من و بارداری.
خواب از من میگریزد.
و تکتک ذرات کره زمین قبلا به کمک جاذبه هر چیزی که لازم دارم را به سطح زمین کشیدهاند.
اما خب اسباببازیها را انگار که بارهای همنام داشته باشند در همه خانه متفرق کردهاند، و کتابها را و چوبهای ساخت و ساز، لگوها، مدادشمعی ها را و ... .
و آن وقت بارهای غیر همنام کجای این کره گِرد من جای گرفته که همدیگر را جذب کنند؟
معلوم است! من و انرژی خورشید! و تجربه گرما و گرما و گرما! حتی در شب. که باعث میشود فکر کنم مادری که دوقلو یا سه قلو باردار است و چند قلب پشت قفسه سینهاش میتپد، چقدر با خورشید قرین است؟!
و این روزها به هسته اتم فکر میکنم. به کسی که این دانه کنجد را نگه داشت، بزرگ کرد و کاش خودش عاقبتش را هم ختم به خیر کند.
که من با تمام توان و مادریام قدرت خنثی کردن هیچ واکنش شیمیایی را ندارم. و خوب که فکر میکنم می بینم همه چیز در دستان پرقدرت او است.
و کاش وقتی دکمه خشم و عصبانیتم فشار داده میشود، خودش سطح تابآوریام را بالا ببرد.
خنکم کند که فریاد نزنم و کاری نکنم و چیزی نگویم که بعد پیشمان شوم.
از دیروز دارم به ظرفیتم فکر میکنم.
اولین خیر این فرزند دوم از منظری که نفع خودم را ببینم به گمانم همان افزون شدن ظرفیتم است. اصلا معنای پرهیزگاری و تقوا عوض میشود. فقط کافی است روی این دکمه خشم یک درپوش بگذارم. از آنها که اول باید بازش کنی یا با جسم سختی بشکنیش، یا سیم فلزی دورش را باز کنی و بعد در جهت عقربههای ساعت بچرخانیش.
اینطوری طول میکشد تا دکمه قرمز زودتر از چیزی که انتظارش را دارم روشن شود و آژیر بکشد.
و گیرم که آژیر هم کشید، باید چند پیام خنک کننده برای خودم تنظیم کنم، فاطمه عزیز! پیام رسیده صرفا به معنای جملهای که گفته شد و کنشی که انجام شد نیست. صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی! لطفا نفس عمیق بکش و سرت را زیر آب ببر تا نصف بیشتر مانده کوه یخ را نظاره کنی. اگر هم این حرف برایت مهم نیست، از این گوش بشنو و محترمانه لبخند بزن و بگذار نسیم خنک بادگیر کلهات از گوش دیگر ببردش.
باید به تجهیز جعبه ابزارم هم فکر کنم.
دانه دانه در بیاورمشان. تمیزشان کنم. اگر نیاز به تعمیر دارند بنویسم در لیست تعمیرات. نگذارم وقتی لوله شسکت و سراغ ابزار رفتم تازه بفهمم مدتها است زنگ زده و کار نمیکند.
این نه ماه اگر برای تکتک اینها بخواهم فکری کنم زمان زیادی هم نیست. هرچند که من تازه فرصت کردهام خودم را بنشانم جلوی آیینه و تماشا کنم.
ای خدای ذرات اتم! مرا از هرجور انفجار هستهای که میشناسم یا روحم از آنها خبر ندارد و خودم و کائناتی که در اثر آن انفجار حالا یا آینده صدمه خواهند دید حفظ کن!