فردا روز شیر مادر است.
این روز برای من که نمی توانم فرزندم را شیر دهم مثل روز عصای سفید است. من هم به نوعی احساس معلولیت میکنم. و اگر یک روشندل از نامگذاری این روز خوشحال باشد من هم هستم.
تازه دوازده روز گذشته است و با تجربه قبلیام میدانم باید خیلی صبور باشد. این تازه اول سوال «خودت شیرش نمیدهی؟» است. و سوالهایی مثل «چطور دلت آمد؟» یا کلماتی مثل «حیف!» که هرچقدر هم قوی باشم میتواند دلم را آتش بزند!
کاش اینبار اینقدر جسارت داشته باشم که بگویم بدن خودم است، فرزند خودم است، پس به شما ربطی ندارد که چه میکنم.
چرا اجازه میدهم آنکه نامش جامعه است اینهمه از بدن من بپرسد و بداند؟ و تازه قضاوتم هم کند.
این جامعه معمولا بعد از زایمان به شما زنگ میزند و ۱. قدم نورسیده را تبریک میگوید (راستی چرا همه از انسانی که زاده شده با عنوان «نورسیده» نام میبرند؟ غالب تبریکها با همین جمله شروع شد. و مگر ما در ادبیات غنی خودمان واژههای دیگری که شاید هم بهتر باشد نداریم؟). ۲. بعد حال نوزاد را میپرسد و ۳. اگر خیلی دقیق باشد وضعیت زردی. ۴. و اگر خیلی مذهبی باشد زمان ختنه کردن و ۵. بعد یا قبل حتما از شیری که میخورد خواهد پرسید. به نفعتان است که خودتان شیر بدهید! و ۶. سوال بعدی در مورد کیفیت و کمیت شیر است. پاسخ که دادید ۷. توصیههای و پیشنهادهای افزون و مقوی شدن شیر شروع میشود. اینکه چه بخورید و چه نخورید و چه بکنید و چطور شیر را به جریان بیندازید. ۸. بعد اگر زمان مکالمه طولانی نشده باشد و صدای گریه نوزاد تا آن زمان در نیامده باشد از حال فرزند دوم و چگونگی کنار آمدن با نوزاد تازه را هم جویا میشوند. ۹. اگر جزییات برایشان خیلی اهمیت داشته باشد از چرایی انتخاب نام فرزندتان هم میپرسند و ممکن است اطلاعاتی داشته باشند که تاکنون نمیدانستید. ۱۰. درصد بسیار کمی از افراد جامعه که با شما تماس گرفتند یا به دیدارتان آمدند حال خودتان را با جزییات خواهند پرسید. از دردهای زایمان، دردهای پس از آن، ضعف و خستگی، اینکه میتوانید بخوابید و خوب غذا بخورید؟ ۱۱. و همین درصد معمولا توصیههای دلگرم کنندهای برای سلامت حالتان میدهند که ممکن است فرصت نکنید به آنها هم عمل کنید اما وقتی میشنوید کسی این وسط دارد به خود شما هم اهمیت میدهد خوشحال میشوید. ۱۲. و از آن درصد دوباره درصد بسیار کمتری پیشنهاد میکنند که برایت غذا بیاورند، فرزند اول را ببرند گردش تا زمانی را برای خودتان داشته باشید و میگویند میتوانی روی کمک آنها حساب کنی. من قطعا چنین نمیکنم اما دلگرم میشوم به شنیدن صدایشان.
مامان حال شیرم را نپرسید و هروقت به من رسید چیزی داد بخورم که خودم قوی شوم. شاید چون خودش این روزها را سپری کرده بود. و شنیده بود و بغض کرده بود.
و همسرم که همیشه گفت خودت را اذیت نکن. و چند نفر از دوستانم. و مادربزرگم که قبل از زایمان مدام میگفت باید کاچی بخورم تا دوباره همانی شوم که بودم. و همین. خب انگار کم هم نبودند!
پس چرا من اینقدر دردم آمده؟
کلافهام از پیامهای بهداشتی و سلامتی که مرا از آیندهای پر از بیماری برای یحیا خبر میدهند؟ چون شیر مادر نخورده پس باید هرجور مریضی را تاب بیاورد و زنده بماند؟
خستهام از اینکه در بدن خودم گیر کردهام و شیر لنگری شده که مرا برای ساعتهای طولانی یکجا مینشاند و اجازه نمیدهد هیچ کار دیگری انجام دهم؟
نگرانم بخاطر از دست دادن منزلت اجتماعی که اگر شیر میدادم کسب کرده بودم و حالا باید در یکی از دستههای مادر بیمحبت، مادر بیعرضه و یا مادر سهل انگار معرفی شوم؟
غمگینم که آن رابطه بدون واسطه را با کمک شیر دادن با فرزندم از دست میدهم؟
شاید همه اینها با هم و حتما آخری بیشتر.
اما یک چیز دیگر هم هست. خشمگینم از قالبها و چارچوبهایی که جامعه برای من و بدنم بسته و تعیین کرده که چه چیز درست و چه چیز نادرست است. از خط که بیرون بزنم برچسبم میزند.
ما تاب میآوریم همانطور که تا امروز تاب آوردهایم. اما اگر دردهایمان را بنویسیم و روایت کنیم از انتزاع بیرون میآیند. بعد میتوانیم خوب نگاهشان کنیم و از خودمان بپرسیم برای به دست آوردن و نگهداشتن کدام ارزش چنین رنجی را تحمل میکنم؟ شاید باید جای ارزشها را عوض کرد. و نه اینکه درد نکشید و رنج نبرد. برای ارزشی که اولویت بالاتری دارد رنج کشید. و راه پیروزی را پیدا کرد.
نوشتن حال مرا بهتر میکند. تکلیفم را گاهی با خودم روشن میکند. البته که گاهی هم فریبم میدهد. اما صراحتی که در واژهها هست را نمیتوان انکار کرد.
واقعا همینطوره که نوشتن، درد رو از حالت انتزاعی خارج میکنه و باعث میشه مکرر ازش رنج نکشی، انگار پرونده ش بسته میشه.
همیشه میخونمتون..
موفق باشید