مادری مثل این می ماند که صاحب بزرگترین حساب بانکی باشی. با یک کارت در جیبت که به تو اجازه میدهد همیشه از زمانت برداشت کنی.
مادری مثل این میماند که صاحب یک قنادی مجهز و خوشجا باشی. گیرم خودت مشخص میکنی چه بپزی، کِی بپزی و با چه کسی قسمت کنی.
مادری مثل این میماند که صاحب یک زمین بزرگ زراعی بزرگ باشی. و یک باغ پردرخت با همه نوع محصول. هر فصل یکجور.
مادری مثل این میماند که یک کافه داشته باشی، روبراه. با آدمهای زیادی معاشرت کنی. بعضی آدمها هم بیایند به کافهات و دیگر گذرشان به آنجا نیفتد.
مادری مثل این می ماند که یک کتابفروشی بزرگ داشته باشی از بهترین کتابهایی که چاپ شده و نشده. و بین آنها کتابهایی هست که تو آنها را نوشتهای.
مادری مثل این میماند که معمار بنای خودت و خانوادهات باشی. بهترین مصالح مهم نباشد، با توجه به اقلیم فرزندانت، اعضای خانوادهات انتخاب کنی و اصولی بسازی. گاهی زمان بدهی تا بنا نشست کند و بعد دوباره ادامه دهی و هیچوقت ساختنش تمام نشود و همیشه نیاز به بازسازی و رسیدگی داشته باشد.
مادری یکجور خیاط بودن است. با سلیقه خودت که ممکن است هر از چندگاهی هم تغییر کند میدوزی و تن زمان با هم بودنتان میکنی.
مادری مثل این میماند که فیلمساز باشی. فیلمسازی که خودش مینویسد، خودش بازی میکند، خودش کارگردانی میکند و منتظر تهیه کننده هم نمیماند.
مادری انگار سالها است معلمی. یا تسهیلگر. گیرم که هرسال یک کلاس بالاتر میروی جز یکی دو دانشآموز نداری و مدرسهات هم هیچوقت تعطیل نمیشود.
مادری مثل این میماند که همه شغلهای دنیا را با هم داشته باشی. گیرم بدون حقوق، بیمه و مرخصی.
و شش سال پیش با دنیا آمدن یوسف، من صاحب بزرگترین و سختترین و لذتبخشترین شغل دنیا شدم!
۲۳ مهر برای من روز مادر است.
تولد(تون) مبارک فاطمه خوبم!!تو الهام بخش خیلی از ما در جزییات مادری مان بوده ای...در پناه خدا باشی عزیز دلم