خانه پر است از نشانههای ما.
از یحیا شیشه و پستونک و پتو
از یوسف اسباب بازیها
از حسام کتاب هایش
و از من موهایم.
دکتر میپرسد زایمان چندمت بود؟
میگویم دوم.
میگوید انتظار نداشته باش همه چیز مثل سابق شود. هر زنی با هر زایمان ۱۵ درصد موهایش را از دست میدهد.
حرفهای دیگری هم میزند که نمیدانستم. چیزهای دیگری هم میداند که دلم نمیخواهد بیشتر بپرسم و بدانم.
به موهایم نگاه میکنم که دارد سه رنگ میشود. خودم را لعنت میکنم که دلم هوس جنگل درختان هیرکانی کرده بود.
باید بعد از چندماه رنگ زمینه موهای خودم را میگرفتم. مثل همیشه.
حالا سفیدها دویدهاند میان دو سرزمین.
نمیخواهمشان.
خودم را اینگونه.
داریم بر میگردیم و پسرها در ماشین خوابشان میبرد که میخواهم داروخانه شبانهروزی توقف کنیم.
طیف رنگهای تنها برند ایرانی که دارد میخواهم. باز میکند.
چقدر قهوهای اینجا است!
دلتنگ کدام درختی زن؟
چه نامهای قشنگی دارند هرکدام! میتوانم بعضی از درختها را تصور کنم. برگهایشان را، بافت تنهشان، رنگ میوههایشان.
فرصت خیالپردازی نیست. شاید یکی از پسرها بیدار شود. یکی را انتخاب میکنم. همان همیشگی پیش از دوباره مادری.
یک اکسیدان هم میخواهم.
میپرسد شش درصد؟ من چه بدانم. . آنی را میخواهم که بیشترین پوششدهی رنگ سفید را دارد. مغزم دیگر تاب صدای دویدن اسبها را ندارد.
خانه پر خواهد شد از نشانههای من.
اینبار خزانی دیگررنگ.
به گمانم سالگرد ازدواجتان باشد؛ پر خیر و برکت ان شاء الله...