چند سال پیش وقتی کارگاه پرند را شرکت کرده بودم، آقای ترقیجاه پدر حرف قشنگی زد. او گفت حس و حال هر خانه شبیه حس و حالی است که مادر دارد.
وقتی مادر شاد است همه اعضای خانه شاد هستند. وقتی ناراحت و خسته است و از چیزی رنج میبرد، اینطورند.
البته که وقتی خوشحال نیستم سعی میکنم نقاب رضایت را روی صورت بگذارم و تا شب دوام بیاورم. اما فکر میکنم خیلی کار نمیکند. و حتی هواشناسی یوسف هم میتواند اوضاع حال و هوایم را درست پیشبینی کند. و هوای خانه طبق پیشبینی هواشناسی عموما درست از آب در میآید و آنطور است که مادر است. آفتابی! بارانی! ابری! طوفانی! آرام با تکههای پراکنده ابر! و گاهی تا آخر شب نمیشود پیشبینی کرد تا یک ساعت دیگر حال آسمان چطور است!
زندگی اما همیشه بر یک پاشنه نمیچرخد. و قرار نیست هر روز خدا شاد باشم. اما نمیتوانم به غم و نگرانی اجازه دهم چند روز بیایند و بساطشان را پهن کنند و ماندنی شوند.
چهکار میشود کرد؟ من میدانم چه چیزهایی خوشحالم میکند. یک لیست از آنها مینویسم و هرچند وقت یکبار بازنویسیاش میکنم.
۱. سفر
۲. اصفهان
۳. شکلات تلخ ۸۵ درصد آیدین
۴. بستنی شکلاتی ترجیحا کاله
۵. شیرینی رولت شکلات با مغز شکلات فندقی قنادی بهار
۶. خورش قرمهسبزی مامان
۷. بستنی قیفی لبنیاتی کنار خانه مامانجون
۸. کوهنوردی گلابدره
۹. خواندن کتاب دوست داشتنی ترجیحا رمان یا داستان
۱۰. تماشای یک فیلم یا سریال دوست داشتنی
۱۱. مهمانی رفتن
۱۲. میزبان مهمانان صمیمی بودن
۱۳. پارچه خریدن
۱۴. خیاطی کردن
۱۵. وقت گذراندن با دوستانم
۱۶. خانه مامان و بابا رفتن مخصوصا وقتی همه اعضای خانواده جمع هستند.
۱۷. وقت گذراندن با همسر و پسرهایم خارج از خانه
۱۸. تئاتر
۱۹. وقت گذراندن با همسرم حتی در مطب دکتر یا اورژانش بیمارستان!
۲۰. بازار گل
۲۱. انجام کاری که در آن مهارت دارم (ترجیحا با حقوق)
۲۲. کتاب خواندن برای یوسف و اخیرا یحیا
۲۳. بازی کردن با یحیا
۲۴. به مدرسه رفتن یوسف، زودتر از موعد تعطیلی، تماشا کردن والدین و بچهها و با هم برگشتن
۲۵. شنیدن خاطرات روزانه یوسف وقتی از مدرسه بر میگردد
۲۶. پفک نمکی مینو
۲۷. خورش قیمه هیات بابا
۲۸. نوشابه پپسی قوطی
۲۹. نوشیدنی زنجبیلی مانکی
۳۰. هلیمی که خوب پخته شده باشه
۳۱. گل شاخه بریده در خانه مخصوصا داوودی و اخیرا مریم
۳۲. رسیدگی به همه چهل و چند گلدانم
۳۳. شنیدن یک موسیقی خوب
۳۴. خواندن بعضی دعاها مثلا آنها که در مفاتیحم هایلات کردم.
۳۵. حمام
۳۶. نوشتن یک یادداشت خوب که به درد همه بخورد و به آنها ایده دهد و گرفتن فیدبک
۳۷. ملاقات با دکتر کودکان بچههایم
۳۸. خواب عمیق
۳۹. جمعه بازار
۴۰. نقاشی کشیدن با آبرنگ
۴۱. خواندن نماز سروقت بدون عجله
۴۲. خانه تمیز
۴۳. موهای آراسته
۴۴. لباس آراسته
۴۵. ابروهای متقارن
۴۶. غذای آماده ترجیحا سالم
۴۷. ملحفه تمیز
۴۸. خواندن پیام رسیده از دوست عزیز
۴۹. نماز جماعت در مسجد تمیز با امام جماعت باحال
۵۰. وقت گذرانی در کتابفروشیهای محبوبم
۵۱. رفتن به نمایشگاه صنایع دستی
۵۲. یک لیوان شیر با خرما
۵۳. پیامک واریز بانک
۵۴. خریدن لباسهای دلخواهم
۵۵. هدیه گرفتن مخصوصا آن چیزهایی که نیازشان داشتم
۵۶. هدیه دادن مخصوصا اگر خودم بخشی از آنرا ساخته باشم
۵۷. وقت گذراندن در کتابخانه
۵۸. تلفن کتابخانه وقتی اطلاع میدهد کتابی که خواسته بودم خریدهاند
۵۹. قدم زدن در نمایشگاه کتاب
۶۰. نوشتن داستانهای کودکانه
۶۱. کاچی
۶۲. حلوا
۶۳. دیدن سبد رخت اتویی خالی
۶۴. دیدن سبد رخت چرکهای خالی
۶۵. خواندن آیههای دوست داشتنیام
۶۶. کار کردن در خانه وقتی همه پسرها در خواب عمیق هستند، و فرصت اضافه تا کنارشان بخوابم
۶۷. تماشای گزارش تصویری مربی از فعالیتهای پسر
۶۸. تماشای عکسهای کودکی و جوانی خودمان و بچهها
۶۹. دریافت نامه یا بسته
۷۰. دویدن
۷۱. تماشای یحیا وقتی در مدت چند ثانیه لبخند میزند و به خواب میرود
۷۲. در آغوش گرفتن یوسف
۷۳. شنیدن جکهای همسر و بازسازی بلافاصله پسر
۷۴. کتاب تازه چاپ شده نشر عزیزمان
۷۵. هات چاکلت و احتمالا هر چیز شکلاتی دیگر
و عجیب اینکه بازهم میتوانم به این لیست اضافه کنم!
اگر بخواهم دوستداشتنیها و خوشحالکنندههایم را لیست کنم در چند دسته جا میگیرند:
۱. خوراکیها
۲. فعالیتهایی در خانه
۳. فعالیتهایی بیرون خانه
۴. به دست آوردن وسایلی که به آنها نیاز دارم
و برای همه آنها یک اصل را میشود قید کرد. تنهایی یا با دیگری و دیگران؟
حالا دارم از خودم میپرسم وقتی یک لیست پر و پیمان از خوشحالکنندهها داری که برخی از آنها به راحتی به دست میآیند، چطور میتوانی روزها که نه حتی ساعتهایی را خوشحال نباشی؟
شاید یادم میرود که فاصلهام تا خوشحالی چقدر کوتاه است. شاید اندازه رفتن از این اتاق به اتاق دیگر.
شاید به اندازه چرخاندن سرم و دیدن یک منظره دیگر. شاید به اندازه دراز کردن دستم و برداشتن کتابم.
شاید دلم میخواهد بعضی روزها خوشحال نباشم.
شاید غم هم بخشی از زندگی است که لزوما نباید نادیدهاش گرفت و برای از بین بردنش تلاش کرد.
و البته که شادی گاهی در این لیست نیست. دو ماه پیش فکر میکردم اگر بخیههایم تیر نکشد و بتوانم مثل قبل راه بروم خوشحال خواهم بود. یا وقتی سخت سرما خورده بودم و نمیتوانستم دارو جدی بگیرم، فکر میکردم یعنی میشود کامل خوب شوم؟ یا روزهای آخر بارداری فکر میکردم اگر زایمان کنم دیگر خوشحالم.
من به این جلیقههای نجات نیاز دارم. اما آنچه بیشتر به آن نیاز دارم شکر است و یادآوری نعمتهایی که دارم به خودم.
و فکر میکنم شاید من هم بتوانم فرد دیگری را خوشحال کنم! گاهی حتی لازم نیست یک ریال برای خوشحال کردن دیگری بپردازم! پس این را هم به یاد بسپارم و همت کنم برای خوشحالی خودم، اطرافیانم، عزیزانم و در دایره بزرگتر جهان!
چراغ قوهای که جلوی پای مرا نور میاندازد شاید جهان را روشن نکند، اما حداقل نمیگذارد زمین بخورم و پایم بشکند و ... .
پ.ن. لیست چیزهایی که شما را خوشحال میکند بنویسید. در مورد آن با اعضای خانوادهتان و دوستانتان صحبت کنید. با صدای بلند بخندید و یادتان باشد این لیست جعبه گرانبهایی است که نمیگذارد از پا بیفتید.