نمی‌دانم در میان این همه نامگذاری روزها در دنیا روزی به نام روز تی‌شرت زرد هست یا نه، اما من در تقویمم این روز را زیاد تکرار می‌کنم.

من یک تی‌شرت زرد دارم.

دو سال پیش وقتی برای خرید هدیه تولد یحیی به فروشگاه زیروتن پاساژ بعثت رفتم آن را برای خودم خریدم. فکر نمی‌کردم برای من هم لباس داشته باشند و حالا فکر می‌کنم که باید رنگ‌های دیگرش را هم می‌خریدم.

آن‌قدر که در حال و کار من موثر است.

روزهایی که خیلی کار دارم، بیش از توان و انرژی‌ام، می‌روم سراغ کشوی لباس‌های خانگی و تی‌شرت زرد یقه هفتم را بر می‌دارم و با شلوار لی یا شلوار کتان قهوه‌ای ست می‌کنم. رژ و عطر هم فراموشم نمی‌شود.

نه این‌که این سه تاثیری در نامرتبی خانه یا قابلمه‌های مانده در سینک، یا رخت‌های روی بند و اتویی و منتظر شستشو یا وعده ناهار و شام نپخته داشته باشد. نه!

فقط به این خاطر که وقتی تی‌شرت زرد با این‌ها هم‌نشین شود مرا قوی‌تر می‌کند و احساس پوچی‌ام را کمرنگ‌تر.

چرا باید شادترین لباسم را برای یکنواخت‌ترین و ملال‌آورترین کارها بپوشم؟ شاید به این خاطر که تاب‌آوری‌ام را بیشتر می‌کند. شاید.

وگرنه همه این‌ کارها را که دوستشان ندارم، با همان تونیک سرمه‌ای از قیافه افتاده هم می‌توان انجام داد. منتها تحمل کارهای دوست نداشتنی همراه با تصویر دوست نداشتنی خودم در آینه، کار دشوارتری است.

از خودم می‌پرسم آدم‌هایی که این کارهای مرا ندارند، چه کار می‌کنند؟

و رژ لبم را که دیگر پاک شده، پررنگ می‌کنم.