بلاگ مستطاب زندگی

خرده روایت‌هایی درباره زندگی من

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

باور بارداری


هرکس بارداری را یک‌طوری باور می‌کند.

یکی با ظاهر شدن دومین خط صورتی بیبی‌چک.

یکی با دیدن برگه آزمایشگاه و رقم HCG چشم‌هایش برق می‌زند.

یکی که خیلی دقیق است و از وسایل داخل یخچالش تا وسایل داخل بدنش به دقت سر جای‌شان قرار گرفته‌اند از روی عقب افتادن دوره قاعدگی‌اش.

یکی با اولین تهوع‌ صبحگاهی.

یکی با دیدن جنین در اولین سونو، وقتی که دکتر دارد توضیح می‌دهد این سرش است و این نقطه قرمز که چشمک می‌زند قلبش و بعد ناگهان صدای اکوی بلندی اتاق را پر می‌کند که شبیه دویدن هیچ کره اسبی نیست، اما آن‌قدر بی‌نهایت زیبا است شنیدنش که محال است اشکش را در نیاورده باشد.

یکی با احساس اولین ضربه‌ها.

یکی با گفتن به همسرش. یکی با گفتن به اولین نفر غیر از همسرش.

و یا فهمیدن حداقل ۱۰ نفر از این اتفاق بزرگ که می‌تواند چند ده سال دیگر حال جهان را عوض کند.

یکی هم از روزی بارداری‌اش را باور می‌کند که کمر جینی که هر  روز می‌پوشیده، بسته نمی‌شود.

یکی با امضا کردن برگه درخواست مرخصی زایمانش.

یکی تا اولین دردهای مرگ‌بار زایمان.

و یکی تا اولین جیغ و گریه فرزندش را نشنود باورش نمی‌شود که مادر شده.

بماند که بعد از زایمان و بیرون آمدن آن انسان کوچک از اتاق جمع و جورش، بعضی مادرها هنوز احساس می‌کنند نوزادی آن‌جا جا مانده. و حتی به سونوگرافی‌های هرچقدر حرفه‌ای هم شک می‌کنند که نکند دوقلو بوده و خطای پزشکی؟!

و تا ماه‌ها این راز را از ترس اتهام دیوانگی یا مشکلات هورمونی و افسردگی پس از زایمان و ... در دل خودشان نگه می‌دارند، کسی هنوز در من زندگی می‌کند، حرکتش را حس می‌کنم!

هرچه هست باور بارداری همان‌قدر ساده است که سخت است!

و بارداری هیچ دو زنی شبیه هم نیست. هرچند اشتراک زیادی با هم داشته باشد.

کسی هم نیست که که به ما زن‌ها و حتی مردها یاد دهد وقتی مطلع شدید که در انتظار فرزندی هستید چه واکنشی نشان دهید.

همانطور که چیزهای دیگر را یاد نمی‌گیریم.

ما باید چیزهای زیادی را خودمان تجربه کنیم. غریزی؟ نمی‌دانم.

فقط می‌دانم ‌آن‌چه از دوستانم پیش از بارداری یاد گرفته بودم، و از تجربه‌هایی که سخت به دست آورده بودند مطلع شدم، راحت‌تر برخی قسمت‌ها را گذراندم. معمای حل شده‌ی آسان شده بود برایم. لابد برای همین است که بارداری دوم و چندم راحت‌تر است. تو راهی را رفته‌ای که هرچقدر هم امکانات و ویژگی‌های جاده عوض شده باشد، باز فرمان دستت هست و می‌دانی کجا پر خطرتر است و کجا کم خطر.

اگر کسی پرسید از تجربه‌هایم گفتم.

از اینکه سزارین اصلا بد نیست و نباید بگذاریم دام رسانه‌ای و عرف ما را به خاطر زایمان طبیعی قهرمان کند. یا اینکه شیرخشک هیچ هم بد نیست و اگر شیر نداری راه حل جایگزین بسیار مناسبی است پس خودت را نکش و بچه را هم گرسنه نگذار.

و ادعای درگیر نشدن با افسردگی بعد از زایمان اصلا هم کار شجاعانه‌ای در کارنامه‌ات محسوب نمی‌شود. بپذیرش و سعی کن با مهربانی این دوره زندگی‌ات را هم پشت سر بگذاری.

و خیلی اتفاق‌های دیگر که باید بنویسم‌شان.

شاید به درد کسی خورد.

و اما من!

من باور کرده‌ام باردارم؟ یا هنوز تا باور نهایی فاصله دارم؟

از عوارضی رد شده‌ام، اما آیا تا تابلو به شهر دوباره مادری خوش آمدید را نبینم باور می‌کنم؟

باور کردن برای آدم‌هایی که زیاد منتظر بوده‌اند و زیاد از دست داده‌اند کار ساده‌ای نیست. برای آن‌ها کم‌کم میسر می‌شود.

و من دارم کم‌کم باور می‌کنم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 


۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه جناب اصفهانی

من باردارم

من باردارم

پایان این جمله را چطور علامتی بگذارم؟

نقطه یا علامت تعجب؟

نباید بگذارم علامت‌ها باری شوند بر سر جملاتی به این کوتاهی. که همین حالا هم کلی وزن اضافه کرده‌ام.

حالا بیشتر از 33 هفته است که فصل تازه‌ای از زندگی را شروع کرده‌ام.

این‌بار کمتر می‌ترسم. کمتر نگران و دستپاچه می‌شوم. و البته هنوز اتفاق‌های زیادی وجود دارد که مرا حیرت‌زده می‌کند.

البته که من هم از بارداری خارج از رحم تا رسیدن جواب دیابت بارداری تا سرحد مرگ ترسیده‌ام. و بخشی از عمرم را در شنیدن نتیجه «سالم است» سونوهای مختلف از جمله غربالگری از دست داده‌ام. اما حالا با خودم فکر می‌کنم یک صبح زود کیفم را بر می‌دارم و به بیمارستان می‌روم و لباس‌هایم را با لباس‌های بدون چفت و بست بیمارستان عوض می‌کنم و کمی بعد درد سوزن تزریق اپیدورال را تحمل می‌کنم و بعد دردی احساس نخواهم کرد و تنها حرکات بدنم را حس خواهم کرد که روی تخت بسیار باریک اتاق عمل این‌طرف و آن‌طرف می‌شود و من تسلطی بر آن ندارم و کمی بعد صدای گریه فرزندم را خواهم شنید. 

بعد ریکاوری. 

بعد اتاق. 

و بعد، خب دوست ندارم از حالا به بعد فکر کنم. به آن شب ترسناک که بار اول از حجم دردی که تحمل می‌کردم و پزشکان اورژانس بیمارستان دلیلش را نمی‌فهمیدند و ممکن بود دوباره به اتاق عمل بروم و این‌بار به خاطر تشخیص اشتباه پزشک جوان آپاندیسم را از دست بدهم. بگذار درباره‌اش فکر نکنم. حالا فکر نکنم.

یکی می‌گفت اگر درد زایمان با همان کیفیت مرگ‌بار در یاد و خاطره‌مان می‌ماند، محال بود دوباره تصمیم به بارداری می‌گرفتیم. و من از خودم می پرسم دلیل حیرتم، فراموشی لحظه‌ها و اتفاق‌های بارداری اول است؟

یا این موجود کوچک که به زور وزنش به دو کیلو می‌رسد، موجود منحصر بفردی است و دارد سعی می‌کند از هر راهی که بلد است با من و یا جهان بیرون ارتباط برقرار کند؟ ( باشه رفیق! اگر صدای مرا می‌شنوی بگویمت که پیامت دریافت شد. فقط لطفا وقت سکسکه لطف کن و هفت قلپ آپ بخور!)

من هستم! این را ضربه‌های محکم یا خفیف به من می‌گویند. تا یادم نرود که میان این‌همه دغدغه زندگی روزمره که همه‌شان تصمیم گرفته‌اند، درست در همین ماه‌های آخر به نقطه تعلیق و اوج نگرانی‌شان برسند، او هم هست.

تا بحال هیچ‌وقت در یک مدت به این طولانی جعبه قرص‌هایم کنارم نبوده و مرتب تقریبا مرتب- مصرف‌شان نکرده‌ام. اما خب الان برای پوشیدن لباس‌های بارداری کمتر مقاومت می‌کنم و زمان عزاداری‌ام برای اندازه نبودن کمر شلوار جین دوست‌ داشتنی‌ام زودتر سپری می‌شود.

من باردارم.

و هنوز خیلی از دوستان و نزدیکانم خبر ندارند.

حتی امروز بعد از یک جلسه کاری طولانی که نشستن روی صندلی را به شدت برایم سخت کرده بود، خودم در یک گفتگو به همکار خانمم گفتم که باردارم و جالب اینکه او حیرت کرد و من هم، از حیرت او!

هنوز می‌توانم کمربند صندلی‌ام را ببندم و رانندگی کنم. هنوز می‌توانم در جلسه‌های کاری‌ام شرکت کنم. و حتی با مترو سفر کنم. اما آیا دوست دارم کسی از وضعیتم مطلع باشد؟

حداقل ترجیح می‌دهم تا زمانی که قرارداد کاری‌ام برای فصل تازه پروژه تمدید نشده همکارانم مطلع نشوند. و به خودم امید می‌دهم اگر همکار خانمم تا به حال نفهمیده، همکاران دیگر هم نفهمیده باشند.

چرا؟

چون می‌ترسم کارم را از دست بدهم. کاری را که بلدم انجام دهم. فضای آرامش دوست دارم، زمانم دست خودم است و البته به حقوقش نیاز دارم.

من یک زنم. و در شرایط غیرمنصفانه زیادی تاب آورده‌ام و یا حذف شده‌ام. و این وضعیت بارداری برای خیلی از مردان اطرافم که تعیین می‌کنند می‌توانم ادامه دهم یا نه یک زنگ هشدار است.

چرا دارم یاد قصه فرعون و مادر موسی می‌افتم؟!

باید این راز را تا آخر امضای قرارداد نگهدارم و بعد از آن هم نگذارم تولد فرزند تازه آن‌ها را از ندانستن پشیمان کند. چقدر زن بودن سخت‌تر خواهد شد!

بگذار ژورنالیست‌ها و تحلیل‌گران دنیا درباره سخت‌ترین شغل‌ها از جمله کار در معدن بنویسند و لیست‌های چند ده‌تایی ارایه کنند. من و تو که اشک‌هایمان را خیلی وقت‌ها در آسانسور با گوشه روسری پاک کرده‌ایم و با یک رژ کمرنگ لبخند نشانده‌ایم بر آن صورت، می‌دانیم که آن‌ها سر خودشان را گرم کرده‌اند.

ما می‌خواهیم در حاشیه تیترها زندگی کنیم. چون از سوژه شدن بیزاریم. حتی اگر با شعار بیمه زن خانه‌دار باشد. یا مرخصی زایمان یا هر کوفت دیگری.

رسانه‌ها خیلی راحت می‌توانند یک تیر در سرمان خالی کنند. و یا در شکم‌مان.

اتفاق‌های مهم یک کوچه آن‌طرف‌تر از خبرگزاری‌های بزرگ می‌افتد.

چایت سرد نشود!

 


۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه جناب اصفهانی