هرکس بارداری را یک‌طوری باور می‌کند.

یکی با ظاهر شدن دومین خط صورتی بیبی‌چک.

یکی با دیدن برگه آزمایشگاه و رقم HCG چشم‌هایش برق می‌زند.

یکی که خیلی دقیق است و از وسایل داخل یخچالش تا وسایل داخل بدنش به دقت سر جای‌شان قرار گرفته‌اند از روی عقب افتادن دوره قاعدگی‌اش.

یکی با اولین تهوع‌ صبحگاهی.

یکی با دیدن جنین در اولین سونو، وقتی که دکتر دارد توضیح می‌دهد این سرش است و این نقطه قرمز که چشمک می‌زند قلبش و بعد ناگهان صدای اکوی بلندی اتاق را پر می‌کند که شبیه دویدن هیچ کره اسبی نیست، اما آن‌قدر بی‌نهایت زیبا است شنیدنش که محال است اشکش را در نیاورده باشد.

یکی با احساس اولین ضربه‌ها.

یکی با گفتن به همسرش. یکی با گفتن به اولین نفر غیر از همسرش.

و یا فهمیدن حداقل ۱۰ نفر از این اتفاق بزرگ که می‌تواند چند ده سال دیگر حال جهان را عوض کند.

یکی هم از روزی بارداری‌اش را باور می‌کند که کمر جینی که هر  روز می‌پوشیده، بسته نمی‌شود.

یکی با امضا کردن برگه درخواست مرخصی زایمانش.

یکی تا اولین دردهای مرگ‌بار زایمان.

و یکی تا اولین جیغ و گریه فرزندش را نشنود باورش نمی‌شود که مادر شده.

بماند که بعد از زایمان و بیرون آمدن آن انسان کوچک از اتاق جمع و جورش، بعضی مادرها هنوز احساس می‌کنند نوزادی آن‌جا جا مانده. و حتی به سونوگرافی‌های هرچقدر حرفه‌ای هم شک می‌کنند که نکند دوقلو بوده و خطای پزشکی؟!

و تا ماه‌ها این راز را از ترس اتهام دیوانگی یا مشکلات هورمونی و افسردگی پس از زایمان و ... در دل خودشان نگه می‌دارند، کسی هنوز در من زندگی می‌کند، حرکتش را حس می‌کنم!

هرچه هست باور بارداری همان‌قدر ساده است که سخت است!

و بارداری هیچ دو زنی شبیه هم نیست. هرچند اشتراک زیادی با هم داشته باشد.

کسی هم نیست که که به ما زن‌ها و حتی مردها یاد دهد وقتی مطلع شدید که در انتظار فرزندی هستید چه واکنشی نشان دهید.

همانطور که چیزهای دیگر را یاد نمی‌گیریم.

ما باید چیزهای زیادی را خودمان تجربه کنیم. غریزی؟ نمی‌دانم.

فقط می‌دانم ‌آن‌چه از دوستانم پیش از بارداری یاد گرفته بودم، و از تجربه‌هایی که سخت به دست آورده بودند مطلع شدم، راحت‌تر برخی قسمت‌ها را گذراندم. معمای حل شده‌ی آسان شده بود برایم. لابد برای همین است که بارداری دوم و چندم راحت‌تر است. تو راهی را رفته‌ای که هرچقدر هم امکانات و ویژگی‌های جاده عوض شده باشد، باز فرمان دستت هست و می‌دانی کجا پر خطرتر است و کجا کم خطر.

اگر کسی پرسید از تجربه‌هایم گفتم.

از اینکه سزارین اصلا بد نیست و نباید بگذاریم دام رسانه‌ای و عرف ما را به خاطر زایمان طبیعی قهرمان کند. یا اینکه شیرخشک هیچ هم بد نیست و اگر شیر نداری راه حل جایگزین بسیار مناسبی است پس خودت را نکش و بچه را هم گرسنه نگذار.

و ادعای درگیر نشدن با افسردگی بعد از زایمان اصلا هم کار شجاعانه‌ای در کارنامه‌ات محسوب نمی‌شود. بپذیرش و سعی کن با مهربانی این دوره زندگی‌ات را هم پشت سر بگذاری.

و خیلی اتفاق‌های دیگر که باید بنویسم‌شان.

شاید به درد کسی خورد.

و اما من!

من باور کرده‌ام باردارم؟ یا هنوز تا باور نهایی فاصله دارم؟

از عوارضی رد شده‌ام، اما آیا تا تابلو به شهر دوباره مادری خوش آمدید را نبینم باور می‌کنم؟

باور کردن برای آدم‌هایی که زیاد منتظر بوده‌اند و زیاد از دست داده‌اند کار ساده‌ای نیست. برای آن‌ها کم‌کم میسر می‌شود.

و من دارم کم‌کم باور می‌کنم.