بلاگ مستطاب زندگی

خرده روایت‌هایی درباره زندگی من

۴ مطلب با موضوع «زندگی در جزیره» ثبت شده است

پذیرفتن نه به معنای تسلیم شدن

 

کمال‌گرایی می‌تواند ما را از پای در آورد پیش از آن‌که کامل شده باشیم!

و اگر لطف خدا نبود و عزیزانی نداشتم که این‌همه مرا شجاع کنند، هنوز داشتم فکر می‌کردم هنوز زود است که آن‌چه آموخته‌ام را به دیگران یاد بدهم. و بهتر است فلان کارگاه را هم بروم و فلان تکنیک را که احتمالا دوستش هم نخواهم داشت، یاد بگیرم و فلان کار را هم بسازم و اصلا تا فلان استاد هست من چطور جسارت کنم، دوربینم را ارتقا بدهم و ... .

اگر کاری که من بلدم، می‌تواند حال چند نفر دیگر را هم خوب کند چرا آموختنش را دریغ کنم؟

و در این زمان کوتاه چرا دایره‌ی دوستانم را بزرگ‌تر نکنم؟

دیروز اولین کارگاه جدی آموزش سفال آنلاینم را شروع کردم. و نتیجه‌اش برخلاف تصورم بود. و حالا بیشتر از 20 دوست تازه دارم که حداقل در یک چیز مشترک هستیم، ساختن!

کرونا دارد ما را شجاع‌تر می‌کند؟!           

این‌همه تصویر و شناخت که الان از خودمان داریم، قبل از کرونا داشتیم؟!

 

پ.ن. این همه کتابِ مقابل و رزومه‌ام زُل زده‌اند در چشم‌هایم که این‌همه درس خواندی و کار کردی که چنین؟

دوستشان دارم اما نمی‌توانم منتظر بمانم که روزی قضاوت‌ها تمام شود. این شرایطی است که در آن گیر افتاده‌ام. جزیره‌ای است گمشده که نمی‌توانم منتظر کشتی باشم تا بیاید و نجاتم بدهد. در این شرایط تازه همه چیز دست من نیست اما می‌دانم که باید خودم کاری کنم. و این هم یک راه است.

پ.ن. پذیرفتن شرایط تازه لزوما به معنای تسلیم شدن نیست.

پ.ن. عکس را رفیق بعد کلاس برایم ارسال کرده

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه جناب اصفهانی

مادران و کرونا

بعد از سال فلان، آن جمعیتی که زنده مانده‌اند مقاله‌ها و کتاب‌های بسیاری درباره دوران همه‌گیری کرونا خواهند نوشت، اما هیچ‌یک از آن‌ها از زنان، تغییرات زندگی‌شان و احساسات‌شان سخنی به میان نخواهند آورد.

و این مساله ریشه در جایی دیگر دارد. من گمان می‌کنم ما زن‌ها از یک جایی به بعد تصمیم گرفتیم از خودمان، رنج‌هایمان، چالش‌هایمان و آرزوهایمان حرف نزنیم.

شاید از آن روز که برچسب فمینیست بودن، بزرگتر و سنگین‌تر از خودمان شد و سلاحی گرم یا سرد در دست کسانی که زورشان می‌رسید.

خیال کردیم اگر دوست داشته باشیم مثل مردها کار کنیم، و یا کاری را انجام دهیم که دوستش داریم، مادر کافی نیستیم.

چه شد؟

ماهیت‌مان تغییر کرد. انعطاف‌پذیرتر و پلاستیکی‌تر شدیم. آن‌قدر که از هر طرف که بکشیم و بکشند، کش بیاییم.

اگر دلمان خواست کار کنیم، از خیلی زودتر شروع کردیم. از آشپزخانه، صبحانه، کلاس آنلاین، نظافت خانه، ناهار، رسیدگی به نیازهای فرزند دیگر، تکالیف دانش‌‌آموز و خطاب مربی که با مادرهای عزیز! شروع می‌شد، ناهار، میان وعده، بازی، نظافت، شام، جمع و جور کردن، خواب و قصه بچه‌ها و حالا اگر جانی مانده، بفرما کار!

امروز داشتم بیرون رفتن یک پدر و یک مادر مثلا برای یک جلسه کاری را تصور می‌کردم.

یک مادر احتمالا قرارش را برای بعد از کلاس آنلاین فرزندش تنظیم می‌کند. در مدتی که کلاس آنلاین برگزار می‌شود به کارهای خانه رسیدگی می‌کند. ظرف‌های صبحانه را جمع و بقیه ظرف‌ها را می‌شورد و جابجا می‌کند، ناهار را اماده می‌کند، به نیازهای فرزند دوم رسیدگی می‌کند و اگر کوچک باشد چندبار غذا می‌دهد و لباس عوض می‌کند، میان وعده آماده می‌کند، خانه را مرتب می‌کند، ناهار می‌دهد، برای زمانی که خانه نیست میان وعده مناسب آماده می‌کند، قبل از رفتن فرزندش را در انجام تکالیفش همراهی می‌کند، به فکر وعده شام هم هست. تا آخرین لحظه که دارد می‌رود، کارهای خانه را سامان می‌دهد. لباس می‌پوشد. و خداحافظی می‌کند.

و پدر:

هر وقت که خواست و توانست جلسه کاری را می‌گذارد. لباس می‌پوشد. و خداحافظی می‌کند.

و حالا در شرایطی که کرونا مسبب آن است، به اعتقاد من به مادرها بسیار سخت می‌گذرد.

آن‌ها قبلا حمایت محیط‌های امنی مثل مهدکودک، مدرسه و یا خانه عزیزانشان را داشتند که هرکدام از این مکان‌ها کاکرد داشت را می‌گرفتند. برای انجام کارهای خانه می‌توانستند روی کمک نیروهای خدماتی که برای انجام کار، دستمزد می‌گیرند حساب کنند.

سبد خانواده را با تنوع بیشتری از خوراکی پر می‌کردند. و احتمالا فراغت بیشتری برای کارهای خودشان داشتند. کارهایی که یا سود مالی را به صندوق خانواده واریز می‌کرد یا آن‌قدر ناچیز بود که به حساب نمی‌آمد.

حالا مادر هم نیروی خدماتی است و کارهای بی‌پایان و تکرای زیادی را انجام می‌دهد، هم مربی آماتوری است که باید با هر فرزند متناسب با سیستم خودش رفتار کند. هم باید وعده‌ها و میان وعده‌های بیشتری آماده کندو هم طوری برنامه‌ریزی کند که اوقات فراغت بچه‌ها در خانه غنی‌تر سپری شود. هم باید در کارگاه آنلاین متنوع شرکت کند و کتاب‌های بیشتری مطالعه کند تا کودکانش را از آسیب‌های این دوران دور نگه دارد.

هم پزشک تجربی تغذیه باشد و حواسش به خوراک اعضای خانواده باشد که کارشان به بیماری و تست و ... نرسد.

این‌ها همه خیلی زیاد است. و حتی نوشتنش با جزییات هم کار ساده‌ای نیست.

 

به امید خدا ادامه دارد ...

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه جناب اصفهانی

روزهای کوتاه جزیره

 

حبه قند دارد دندان می‌آورد. کلافه است. و نظم خواب و زندگی خودش و ما را به هم ریخته. مثلا ساعت سه نیمه شب بیدار می‌شود و یک‌طوری آواز می‌خواند و هر چیز را به دندان می‌کشد که انگار نه صبح است و چای ناشتا و نان  پنیر گردو را میل کرده و چای دوم را ریخته و هوس آواز هم کرده.

با اینکه امروز این‌طور شروع شد و البته من ساعت شش صبح شیفت را تحویل گرفتم و برادر هم به ما پیوست و ... زمان آن‌قدر زود گذشت که یوسف گفت مامان چرا می‌گویی ناهار! وقتی گفتم ظهر شده و وقت ناهار است باورش نمی‌شد. گفت امروز خیلی زود نگذشت؟ درست می‌گفت. من کار مفید زیادی نکرده بودیم، اما زمان به سرعت گذشته بود.

بعد فکر کردم زمان برای من وقتی که پروژه کاری ندارم همیشه همین‌طور می‌گذشت. و ربطی به دوران قرنطینه و غیر آن ندارد. تازه الان وقت آزادم هم بیشتر شده. چون همسر خانه است و همراه است. پس چرا تعجب می‌کنم؟

بعد گفت که خوش‌بحال فلان کشور که الان تازه از خواب بیدار شدن! (بچه‌ام هنوز نمی‌داند فرق تهران و ایران را و ماشاالله به موقعیت جغرافیایی و زمانی بیشتر کشورها هم مسلط است!)

در دلم گفتم خوش‌بحال من که تا چند ساعت دیگر شما می‌خوابید و زمان می‌شود مال خود خودم!

با این‌حال هی رفتم و آمدم جدول برنامه‌ریزی که چند شب پیش با مدادرنگی‌هایم در دفترم نوشتم را نگاه کردم و تا توانستم انجام دادم و خانه‌اش را رنگ کردم.

شب که شد هنوز خانه‌های زیادی مانده بود که خالی مانده بود.

داشتم به خودم سخت می‌گرفتم؟ یعنی خارج از ظرفیت من است این همه برنامه‌ ریز ریز؟ یا کافی است خودم و بدنم به آن عادت کنیم؟

این قرنطینه تا حالا که برای جدول رنگی رنگی من خوب بوده.

پیشنهاد می‌کنم اگر شلوغید و نمی‌توانید برای کارهایتان برنامه ریزی کنید یک کتاب خوب از «طاقچه» دانلود کنید و بخوانید.

کتاب روش بولت ژورنال، ردیابی گذشته، سازماندهی حال، طراحی آینده

نوشته رایدرکارول، ترجمه زهرا نجاری، انتشارات کوله پشتی.

پ.ن. اولین کتاب غیرچاپی‌ام را امشب خریدم و خواندم. همیشه فکر می‌کردم نمی‌توانم یک کار غیرچاپ شده و روی کاغذ آمده بخوانم و روی آن تمرکز کنم. مثل اینکه اشتباه می‌کردم. ممنون کرونا!

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه جناب اصفهانی

زندگی در جزیره

 

مادر که شدم مطمئن شدم وارد جزیره ناشناخته‌ای شدم که هیچ‌کس جز خودم از آن خبر ندارد.

سعی کردم با دیگران از آن حرف بزنم. اما مگر چقدر می‌توانستم بگویم؟ از چند دقیقه و ساعت و روزش می‌توانستم بگویم؟

حتی اگر یک دوربین همراه خودم می‌کردم تا از صبح تا شب و شب تا صبحم فیلم بگیرد، حس‌هایم را که درون من جاری بود چه می‌کردم؟ رویاها و کابوس‌هایم را. بغض‌هایم را که خوب پشت نقاب‌های مختلف پنهان می‌کردم بی‌آن‌که یک تار مو از زیرش بیرون آمده باشد؟

گذشت و من هم یاد گرفتم با سر و صدای کمتری در جزیره‌ام زندگی کنم و چه بسا از ریز و درشت زندگی که کنارم جریان داشت لذت ببرم. گاهی هم شدم راوی شادی‌های کوچک، کارهای کوچک.

گاهی که سرم خیلی شلوغ شد و چند روز شد و نتوانستم حتی چند صفحه کتاب بخوانم بدم نیامد که تبعید می‌شدم به جایی که مسئولیت‌های الانم را نداشتم. چه بسیار نویسندگان و اندیشمندانی که در تبعید نوشته بودند و دنیا را تغییر داده بودند. شاید من هم می‌شد راوی خودم و خودمان!

گاهی که نتوانستم ماه‌ها سفر بروم آرام زمزمه کردم: قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید!

و حالا که به خاطر این مهمان ناخوانده در خانه‌ایم خیلی دست و پایم را گم نکردم. مگر نه اینکه خانه همیشه جزیره من بوده است؟ و گاهی مدت‌ها هیچ کشتی از چند صد متری‌اش هم عبور نکرده و سوتی نکشیده؟

از دیروز دفتر برنامه‌هایم را نوشته‌ام و از امروز به امید خدا شروع کردم. تا کی استمرار داشته باشد نمی‌دانم. اما فکر کردم حالا که قرار نیست سفری برویم یا دید و بازدیدی داشته باشیم فرصت بیشتری دارم برای خواندن و نوشتن.

میزم را گذاشتم کنار پنجره. پارچه سفیدی که سال‌ها است با من است روی آن انداختم و لب تابم را روشن کردم.

ننوشتن و نخواندن آن ویروسی است که مرا از پای در می‌آورد.

و تا می‌توانم زندگی می‌کنم.

خدایا به امید تو

 

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه جناب اصفهانی