برای اولین‌بار در طول این بیش از ده سال زندگی مشترک، برای نظافت خانه کارگر گرفتم.

شاید چون دلم نمی‌آمد خودم در طبقه قوی‌تر باشم و خدمات نظافت خانه‌ام را به کسی که احتمالا ناگزیر به انتخاب این شغل بوده و انتخاب اولش نبوده که چنین کاری را انجام دهد، بسپارم.

حالا اما وضعیت فرق داشت و باید از چنین خدماتی استفاده می‌کردم. خدمات سایت آچاره را بالا و پایین کردم و بالاخره دو کارگر را با پیگیری‌های فراوان هماهنگ کردم.

یکی سر وقت آمد و دیگری دیرتر.

هردوشان که رفتند نشستم و نگاه کردم.

من همیشه بیشتر این کارها را خودم انجام داده بودم. و البته با کیفیت بهتر و سرعت بسیار بیشتر.

البته که همسرم از من قدردانی کرده بود و دیده بود که زمانم را آن روز برای چه خدماتی صرف کرده بودم.

 و البته که همسر همراهی دارم که در انجام کارهای خانه تا فرصت داشته باشد همکاری می‌کند و آشپزی هم می‌داند و ارزش وقت من را هم.

اما هنوز یک سوال در ذهنم می‌چرخید و می‌چرخد و رهایم نمی‌کند.

ارزش خدماتی که من از صبح تا شب در خانه انجام می‌دهم ساعتی چند؟

پنج ساعت اول هفتاد هزار تومان و هر ساعت بیشتر، ۱۳ هزار تومان؟

با کدام بیمه؟ که نشان دهد بخشی از عمرم را صرف کار مفیدی کرده‌ام که ارزش ثبت شدن دارد.

و چه منزلت اجتماعی برای خدماتی که بدون حقوق ارایه می‌کنم؟ و تازه اگر حاضر نشوم یک خیابان را به خاطر اینکه مرد روبرو خلاف آمده دنده عقب بگیرم متهم می‌شوم که باید پشت ماشین لباسشویی بنشینم و صلاحیت رانندگی ندارم.

و من در این بین مادری هم کرده بودم. کار پاره وقت هم. و قرار است وظایف مادری‌ام دوبرابر شود.

امروز خیلی کار کردم. از نظافت خانه و آشپزی و شستن لباس و اتوکشی و کاشتن گیاهان در گلدان‌های تازه، تا بازی کردن با پسر و کتاب خواندن و همراهی او در فعالیت‌هایی که دوست داشت با هم انجام دهیم.

آن‌قدر فرصت نداشتم که به یکی از سه ایمیل کاری که به دانشم مربوط می‌شد و البته قرار نبود به خاطرش حقوق بگیرم و فقط قرار بود خیرش به کودکان آسیب دیده برسد پاسخ دهم.

همین حالا که این یادداشت را می‌نویسم به بیش از بیست سوال پسر پاسخ داده‌ام و واقعا دلم می‌خواست این روزهای باقی‌مانده تا شروع زندگی تازه‌ام را کمی با خودم خلوت کنم.

به خاطر وضعیتی که دارم از خدمات مهد نمی‌توانم استفاده کنم و همسر هم روزهای بسیار شلوغ کاری را سپری می‌کند. فکر می‌کنم شاید باید بسپارمش به مادربزرگ و به کتابخانه بروم.

اما من که می‌دانم مادرم خودش چقدر دغدغه دارد. پس چرا باید یک زن دیگر را برای رسیدن به آرامش خودم درگیر کنم؟

شاید باید کمتر بخوابم؟ شاید.

اما آیا این توزیع شغلی منصفانه است؟

خدماتی که من به خانه و خانواده‌ام می‌کنم کجا دیده می‌شود؟

من نمی‌خواهم و نمی‌توانم ابرزن یا ابرمادر باشم.

اما آیا جامعه نمی‌تواند مرا و ما را بهتر ببیند و برای ما هم برنامه‌ریزی داشته باشد؟

آیا رضایت زنان و مخصوصا مادران از زندگی و شادی و سلامتی آن‌ها، منشا سلامت و رضایت خانواده و بعد از آن جامعه نیست؟

اما تا وقتی من انتظاراتم را به عنوان یک مادر به جامعه نگفته باشم، چطور باید برای نیازهای من را بداند و برایشان برنامه‌ریزی کند؟

ما چند نفریم که از خواسته‌های خود مطلع هستیم و آن‌ها را مطرح می‌کنیم؟

***

۱. همسرم زودتر می‌آید و من فرصت دارم برای مهمانان عزیزم شام بپزم. باز هم همراهی می‌کند و خانه بی‌نقص می‌شود. و من دلگرم.

۲. پسر قصه و لالایی‌اش را شنیده و دارد می‌خوابد. صدایم می‌کند تا برایش آب ببرم. می‌برم. چندبار می‌گوید ممنون ممنون ممنون ... . می‌پرسم اما من یک لیوان آب برایت آوردم، بقیه‌اش برای چه بود؟ می‌گوید برای امروز.

۳. همسرم، پسرم و خانواده‌ام قدر مادری و خدماتی که انجام می‌دهم را می‌دانند. اما این تا زمانی که جامعه نقش موثر من را در زندگی جاری روزمره باور نکند، و خدماتی را برای آن هزینه نکند، اتفاق خوبی نمی‌افتد.

مثلا چه خدماتی؟

امکان استفاده از کلاس‌های ورزشی با تخفیف ویژه برای مادران، تخفیف از خدمات آرایشگاه‌ها، مراکز درمانی مخصوصا مراکز مشاوره، کافه‌ها و رستوران‌ها، کارگاه‌های فرهنگی، کارگاه‌های فنی و هنری که می‌تواند مادر کارآفرین هم تربیت کند. تخفیف در استفاده از بلیط قطار و هواپیما و هتل‌ها.

همه این‌ها می‌تواند به شاد بودن و سلامت بودن مادر خانواده، یعنی هسته خانواده کمک کند و این خورشید تابان را نه فقط به خانه خودش که به جامعه بتاباند.

که مادر خانه‌دار تمام وقت بودن از آن شغل‌های سخت است که ذره ذره آدم را از بین می‌برد. و مادر خانه‌دار با شغل پاره‌وقت بودن بدون حمایت جامعه و ضمانت اجرایی پرداخت حق‌الزحمه، از آن هم سخت‌تر.

و تا وقتی که جامعه واقعا مرا و نقش مرا باور نکرده باشد، نمی‌توانم آن یک روز مادر را دوست داشته باشم.