یکشنبه بود اما انگار جمعه از عصر شروع شده بود.

مدرسه‌ها را تعطیل کرده بودند اما هرچه نگاه می‌کردم پشت پرده یک قطره هم از آسمان نمی‌بارید.

پسرها هفت نشده بیدار بودند و روزشان را شروع کرده بودند.

 من اما دلم می‌خواست صبح دیرتر شروع شود و تا می‌توانم در رختخواب بمانم.

حالا که نت نبود می‌شد کارها را دیرتر فرستاد. پسرها اما بیدار بودند!

خانه سرد بود. از نه رادیات خانه فقط چهار رادیات روشن بود  و زور بخاری به سرمایی که از شیشه‌های نازک و بلند خانه می‌آمد نمی‌رسید. تن هر دویشان لباس گرم کردم. جوراب پوشاندم و حتی خواهش کردم حالا که سرماخورده‌اند کلاه هم بگذارند. تا رفتم خودم چیزی بپوشم و برگردم یوسف همه را در آورده بود و نشسته بود روی مبل و داشت بازی می‌کرد.

خورشید اگر می‌آمد وضع فرق می‌کرد.

حالا که دانش‌آموز مدرسه نرفته بود باید وقتم را بین هردویشان تقسیم کنم. اگر یحیا می‌گذاشت. که اول گرسنه است. وقتی شیر بدهم باید بادگلو هم بگیرم. وقتی بادگلو گرفتم لباسش هم ممکن است کثیف شده باشد و باید همه چیز عوض شود. لباس‌های کثیف را هم باید زود شست چون ممکن است تا عصر همه تمام شود. لباس‌ها را در ماشین می‌ریزم که بازی می‌خواهد. با چند اسباب‌بازی حرکتی و  سوتی ساده بازی می کنیم و کتاب درخت و جغد را می‌خوانیم که خوابش می‌آید. خوابش که می‌آید شیشه هم می‌خواهد . شیشه را که می‌خورد یادش می‌آید داشته دندان در می‌آورده و لثه‌اش درد می‌کند. و ... بالاخره خوابش می‌برد. حالا چند فصل از کتابم را خوانده‌ام و می‌خواهم پاهایم را که خواب رفته بیرون بیاورم که چشم‌هایش را که معمولا یکیش زیر کلاه است باز می‌کند و از پشت پستونک لبخند می‌زند. خوابش تمام شد!

به خودم وعده می‌دهم ظهرها بیشتر می‌خوابد. بعد می‌توانیم باهم نقاشی کنیم. کارتون ببینیم. کیک بپزیم.

فهمیده امروز با بقیه روزها فرق دارد و نمی‌خوابد. فقط بهانه می‌گیرد. کتاب‌های کتابخانه را بر می‌داریم به تخت می‌رویم. هفت کتاب می‌خوانیم و همه را گوش می‌کند و تصاویر را دنبال می‌کند. یوسف می‌رود بازی داستانی که خوانده را بکند و یحیا خوابش می‌برد.

نمی‌توانم از جایم بلند شوم. خسته‌ام با اینکه کاری نکرده‌ام. هیتر را روی درجه خاموش و روشن اتومات می گذارم. تخت پر است از پتوهای جورواجور، یکی را بیرون می‌کشم و رویم می‌اندازم و کنار نفس‌های کوچولو پسر به خواب می‌روم. در اتاق کناری حیوانات مزرعه دارند با حیوانات جنگل صلح می‌کنند.